فیلم باشگاه مشت‌زنی Fight Club فیلمی آمریکایی است، اقتباس شده از داستانی با همین نام به قلم چاک پائولانیک می باشد و یک کارمند اداره و یک فروشنده لوازم بهداشتی شیک (بیشتر صابون‌های معطر)، برای خالی کردن فشارهای زندگی و تخلیه عصبانیت از پوچی‌ها، به مشتزنی با دست خالی در گاراژهای تاریک روی می‌آورند. کم‌کم به عده آنها افزوده می‌شود و این برنامه تبدیل به یک «باشگاه» زیرزمینی

دو گانگی شخصیت های سرخورده مهاجم نخستین بازتابی است که از ساخته استادانه دوید فینچر بر ذهن ما تقابل روحیه خشونت طلب یک کارمند خاکستری نا موفق و درمانده، در برابر نرم ها و آداب جامعه و کار، از او انسان قانون ستیز و میسازد. او که در تنهایی کامل بسر میبرد و نقل کننده داستان است، با نماد عصیانگر خویش همرای شده و از سلول تابو ها و واهمه های اخلاقی و اجتماعی به بیرون می گریزد. این دو که یکی گم شده و دیگری راهنما است در جدالند. جدال بر سرراه دست یابی به پیروزی یک که را به پیروزی نهایی میرساند. پیروزی یک همان غلبه بر دو همخانه دیرینه است : درد و جسمی و رنج روحی. از این دو نباید هراسید و از این دو نباید فرمان برد. درد جسمی را باید در میان مشت های گره خورده جمع کرد و بر حریف کوبید. از هر ضربه ای که به تن می باید طغیانی را در درون پروراند – همچون نطفه حرامی در کنار مرگ جنین ناتوان انسان. رنج اما از انسوی پوست نیست. همه از درون است. انرا باید در نطفه سوزاند چه با درد چه بیدرد. باید در آینه خیره شد و گفت : من تاب رنج ندارم، پس حتی با درد انرا از خود دور میکنم.


گفتیم که شخصیت اصلی داستان در شروع از دو گانگی خود بیخبر است و انرا رد میکند. هم که با او داستان آغاز میشود و نمودی از سرخوردگی و انتقام و بی هدفی وانمود جان شخصیت او همانا راهبری است که جز درد و رنج سدی دیگر در این وادی شناسد و راه پیروزی بر را نیز یافته است : زد و خورد و تمرین های کشنده جسمانی تا انجا که هیچ نیرویی نتواند یارای ایستادن برابر او را داشته باشد. اما داستان به همین زیگزاگ سایه روشن های روان اکتفا نمی کند، به یک زیرزمین مخوف و دهشتناک راه میابد. زیر زمینی که متولد دهه شصت تا بیاد دارم در گوشه و کنار جهان انرا خاک باروری میدانستند که باغ سعادت و خوشبختی را در دل خود داشت. و هنوز هستند بسیاری که از این زیر زمین بیرون نمی آیند.
این دو، یکی استوار و دیگری مردد، کلوبی را برای آموزش زد و خورد دایر میکنند. راهبر خود کار کشته می نماید چه در جایگاه مهاجم و چه در جایگاه مدافع حریفان را به عجز ناتوانی معترف میسازد. به آنان می قدرت در روحیه سر سخت و نترس است، نه در مشت های اهنین و سنگین تردید و سرانجام اندیشی. تردید در بردن و یا باختن همه چیز رمز پیروزی در هر نبرد است. كلوب را پرورش و تربیت میدهد. آنان را اماده برای رویارویی با سخت ترین درد ها و تهدید ها میسازد. و همزمان به آنان می آموزد راه دست یابی به پیروزی نهایی تنها مبارزه تا مرز مرگ نیست بلکه بی چون و چرا از راهبر روش آموزش نیز همان شستشوی مغزی است. نا باوری ها ی اعضای کلوب به یقینی تبدیل میگردد که جرات نگاه به بیرون را از ی دالان زیر زمین هم ندارد. ‌همه نگهبان همه هستند.
راهبر کلوب، که فاصله ی زیادی با ان وانمود استوار سر خوردگی دارد، بر آن که مرکب را هم تجربه اکنون کلوب زد و خورد پتانسیل های یک گروه زیر زمینی کامل و تمام را دارد. آنچه که برای تجربه ترس و خشونت جذاب می نمود به قطاری خروشان از آرزوها و امیال تبدیل می شود. رویای قدرت در کنار نظم کوری که تمکین اجباری را ستاید کلوب را آماده گروگانگیری، ستانی و ایجاد ترور میکند. در بلند مدت ها و دگر اندیشی ها در انتظار کلوب است. تا انجایی که دو اولیه کلوب در مقابل هم قرار سرخوردگی عصیان مدار که دیگر حتی خودش را هم نمی شناسد در برابر همتای قدرت مدار شجاع خود ایستد. جدال خونین این دو را دوربین های مخفی یک پارکینگ نظاره میکنند. یک مرد جوان را دوربین ها نشان که با خود زد و خوردی دیوانه دارد. او همان فیلم است.

برنده جدالهای خونین انتهای روی سرسخت و انعطاف ناپذیر شخصیت داستان است. او تظاهر به قدرت و سرخورده را تا آن جایی ادامه میدهد که تنها چاره برای حریف باقی میگذارد، خود کشی. شخصیت و متزلزل آغاز فیلم اینک در وانمود سرسخت خود، لوله را به دهان برده و ماشه را میکشد. آنکه جان می بازد دو است: وانمود سر سخت که گمان میکند گلوله مغز او را هم متلاشی کرده است. لحظه ای که روی آرامش که بیزار از خشونت و ترور شده است.